حجت الاسلام احمد اسلامی
سالهای برداشت کشت بذر هجرت و جهاد در رسیده بود، ماه مور پیروزمند نیروی اسلام در پایگاه اصلی شرک و کفر در شکل «عده القضاء» لبار بهار فصل رویش سبز گلستان نبوی را خبر داده و نشان میداد.
مکه که تا آن زمان به عنوان عمدهترین کانون حکومت کفر و شرک در جزیره العرب تعریف میشد و همه اردوگاههای ورشکسته و فروپاشیده نفاق و الحاد چشم امید بدانجا بسته بودند. در پی دیپلماسی متحرک و فعال پیامبر(ص) و به دنبال مانور نظامی نیروهای اردوگاه اسلام، بی کمترین مقاومتی دو سوی مسلمانان آغوش گشوده و استقبال میکند و معادله قدرت را در سطح منطقه و تا حدودی نیز در سطح دنیای آن روز به نفع حرکت اسلام و نظام نبوی دگرگون میسازد و فصل سبز رویش اسلام در جان جهان آن روز را به نمایش میگذارد که:
«اذا جاء نصرالله و الفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا فسبح بحمد ربک ...»
بامداد این بهاران، گلستان نبوی در تماشای ریزش رنگین کمان زیباییها از آسمان آبی رنگ عشق علوی است که زمین خاکستری را لالهگون میسازد. آری در چنین بهارانی، نسیم برآمده از کرانه دریای معرفت، شمیم عطر دل انگیز محبت را پراکنده و دیوان عصمت را گشوده و صحیفه رسالت را ورق زده و آن رنگین کمان زیبایی را در گلبرگ هدایت به اهتزاز آورد و شرط داشت برداشت نبوی را ترسیم و به نمایش گذارد.
چه آنکه بانوی بزرگ اسلام زینب کبری(س) ولادت یافت.
باری «زینب» (س) متولد شد.
چهار ساله بود که در سال 11 هـ پیامبر(ص) در میگذرد و او شاهد بحران سیاسی و انحراف رهبری و ستمزدگی پدر میشود و پس از گذشت زمانی بس کم و کوتاه به استقبال رنج و شهادت مادر بزرگوارش زهرای مرضیه (س) میرود.
از آن پس با گذر از دوره بیست و پنجساله درد اندوه سکوت امام و رجعت امت و در حالی که هنوز شیرینی اقبال و استقبال مردم را در آن بیعت عمومی بخشیده بود، دیگر بار به تماشای صحنهسازی غوغاسالاری بحران آفرینی و کارشکنی احزاب و گروهکهای حسدورز نابخرد و قدرتمدار کینه توزی مینشیند که روغن چراغ خردشان سوخته و نیروی درک و شعورشان ریخته و توانایی تحرک و پویایی همراه با زمان را از دست داد و همانگیز همه را و همه جا را خاکستری میبینند و سودای بدویت قبل از مدنیت را در دل دارند.
چهار سال و اندی بدین گونه سپری میشود و در حالی که 35 بهاراز عمرش می گذرد رمضان سال 40 شاهد شهادت پدر میشود.
از آن پس، نظارهگر انواع بازیگری ها و دسیسهکاریهای حزب اموی و احزاب همسوی آنان علیه برادر بزرگش میباشد و تا سرانجام در انتهای نه سال تکرار ترجیع بند مظلومیت شاهد شهادت امام مجتبی(ع) را در آغوش میگیرد.
قهرمان قصه پر غصه و غم انگیز ما در حالیکه چهل و چهار ساله است، یک دوره دهساله اعمال فشار و ایجاد تنگناهای همه جانبه امویان علیه علویان را نیز تحمل کرده و تا بالاخره در گاهیکه نیمه دوم از دهه ششم عمرش را آغاز میکند به استقبال از گزینش مسئولانه هجرتی کارساز میرود.
رجب سال 60 هـ در پی ایستادگی امام حسین برابر بیعت خواهی خلیفه وقت از میان گزینههای فراروی همراهی برادر و امام خویش را مسئولانه میپذیرد و در ادامه آن همه رنج ، رنج هجرتی سرنوشت ساز و تمدن آفرین را نیز پذیرفته و تحمل میکند.
حکومت مدنیت ساز آن شاه بیت غزل عشق و عرفان که از پایگاه خانه رسول آغاز شده با گذر از خانه خدا پس از ششم ماه سیر و سفر، سرانجام در بستری از رنج و درد و خطر در پایانه کربلا به بار مینشیند.
کربلا پایانه است اما نه به معنی موقت و ایستگاه بلکه به عنوان معبر و گذرگاه،چه آنکه کربلا یک تاریخ است و تاریخ معبر است.
حضرت زینب از آن پایانه غمرنگ شهادت، باند پرواز معراجوار میسازد و در حالی که در نیمه دوم دهه ششم عمرش کولهبار اسارت را بر دوش گرفته پرچم مرجعیت حرکت امت را در بستری از هجران به اهتزاز درآورده و بر آن است تا با گذر عزتمندانه از خرابههای کاخ اموی شاعرانهترین غزل عرفان را از بلندای تاریخ، برای همگان به ویژه آیندگان ترنم کند که:
قوم دیگر میشناسم ز اولیا که دهانشان بسته باشد از دعا
سنگ اندر راهشان گوهر بود زهر اندر کامشان شکر بود
بدینسان دیوان زندگی زینب کبری(س) مثنوی رنج ستیز و ترجیع بند حدیث مظلومیت و ترکیب بند مقاومت و قصیده زیبایی و رهایی است که شاه بیت غزل آن این است که (ما رأیت الا جمیلا) هر آن چه دیدم زیبا بود.
نویسنده محمدرضا غفارزاده در پنج شنبه 90/10/22 |
نظر
سخن گفتن از شخصیتى که داراى عظمتى ویژه و پرورشى نمونه و حضورى همه جانبه در تمام جهات انسانیت است، عشق و عجز را به همراه خودمیآورد. زنان مطرح در قرآن، هریک شاخصهاى ویژهاى داشتهاند و فاطمه، خود به تنهایى همه آن شاخصها را با خود به همراه دارد.
فاطمه، بانویى است چون مریم، پاک و مطهر ـ داراى ارتقاى روحى و معنوی؛ چون بلقیس، با علم و درایت؛ چون زنان معاصر با حضرت موسی، حاضر در تمام لحظات حساس و سرنوشتساز؛ چون هاجر، صبور و با استقامت.
فاطمه، نه تنها، تمامى اینها را در خود، جمع داشت، بلکه خود، حقیقت حُسن و تجسم عینى آن بود و از این بالاتر، او بهترین اهل زمین بود. و از این نیز فراتر، او محور هستى و انگیزه خلقت عالم، اعم از آسمان و زمین و جن بود:
یا أحمد! لولاک لما خلقت الافلاک، لولا على لما خلقتک، لولا فاطمه لما خلقتکما.1
سخن گفتن از فاطمه، فراتر از اندیشه بشرى است، لذا باید شناخت او را در کلمات خدا و رسولش یافت. اگر معانى در قالب آن الفاظ بیان میشود، به منزله تنزیل حقیقت بلند پایه اوست. از اینرو به بررسى آیات نازل شده در حق معرفتش میپردازیم. اما قبل از ورود به بحث، نکاتى را یادآور میشویم.
1. چون هدف، نشان دادن شمهاى از شخصیت فاطمه(س) در کلام وحى است از پرداختن به مباحث جزئى و فنى ادبی، تفسیرى و فقهی، خوددارى کرده و به حداقل در این زمینه اکتفا میکنیم.
2. دلالت همه آیات مورد بحث یکسان نیست. بر برخى از آیات، گذشته از ظاهر کلام، روایات متواتر از طریق شیعى و سنّى دلالت دارد. و برخى دیگر علاوه برمعنا وتفسیر ظاهرى به حکم تفسیر باطنی، برآن حضرت منطبق است و برخى از آیات از قبیل بیان یکى از مصادیق آیه و از باب تطبیق است نه تفسیر.
3. برخى آیات، تنها به شخصیت حضرت زهرا(س) دلالت دارد و بعضى ناظر به مقام و منزلت اهلبیت رسول خداست که حضرتش یکى از آنهاست.
آیاتى که دلالت برفاطمه(س) دارند ـ مطابق شاخصهایى که ذکر کردهایم ـ برطبق احادیث و اعتقادات شیعه بسیارند.
از جمله:آیه 6 از سوره فاتحه؛ 21 و37 از سوره بقره؛ 61، 101، 103، 137، 195از سوره آلعمران؛ 69 از سوره نساء؛ 119 از سوره توبه؛ 24 از سوره ابراهیم؛ 26 و 57 از سوره اسراء، 111 از سوره مؤمنون؛ 87 از سوره انعام؛ 35 از سوره نور؛ 115و 132 از سوره طه؛ 54 و 74 از سوره فرقان؛ 333 و 57 از سوره احزاب؛ 23 از سوره شوری؛ 11 از سوره محمد؛ 17 از سوره ذاریات؛ 21 از سوره طور؛ 19 و 20 از سوره الرحمن؛ 8 از سوره حشر؛ 1 از سوره قدر، 38 و 39 از سوره مدثر؛ 3 تا 7 از سوره لیل؛ 9 از سوره مزمّل؛ 102 از سوره انبیاء؛ و 1 تا 3 سوره کوثر.
در این مقاله به بررسى چند نمونه از این آیات با در نظر گرفتن نکاتى که قبلاً ذکر شد، میپردازیم:
1. سوره کوثر: إنّا أعطیناک الکوثر، فصلّ لربّک وانحر، إنّ شانئک هو الأبتر
در شأن نزول این سوره گفته شده:
زمانى که رسول(ص) دو تن از فرزندان خود به نامهاى عبداللّه و قاسم را از دست داد و دشمنان آن حضرت، براى تضعیف او، زبان طعن و شماتت، گشودند، عاص بن وائل او را «ابتر» خواند،2 که در لغت عرب به «مقطوع
النسل» اطلاق میشود.3
کوثر از ریشه کثرت است و برچیزى اطلاق میشود که شأنیت کثرت در او باشد و مراد از کوثر خیر فراوان است.4
البته آن خیر کثیرى که پیامبر در نتیجه اعطاى خداوند؛ مالک آن شده است، در آیه اول مشخص نشده و شاید بدین لحاظ باشد که با اطلاق و عدم تقیید آن، عظمت و شأن خاص، بدان ببخشد.
براى کلمه (کوثر) در این سوره، معانى متعدد مطرح شده است، علامه طباطبایى در المیزان با توجه به معناى آخرین آیه که دشمن آن حضرت را، ابتر معرفى کرده، مناسبترین معنا را «کثرت» ذریه پیامبر اکرم (ص) ذکر میکند.5 اگر خیر کثیر هم مراد باشد، یقیناً یکى از مصادیق آن، فراوانى نسل آن حضرت است.
کوثر، صیغه مبالغه است. یعنى اى پیامبر، به تو، دخترى دادیم که مجسمه خیر است، استوانه برکت و اسطوره بالندگى است، به تو دخترى دادیم که اگر همه فضایل و سجایاى انسانى را مجسم کنند، زهرا میشود. اى پیامبر، به شکرانه این نعمتى که به هیچکس داده نشده و نخواهد شد، نماز بخوان و در هنگام تکبیر، دستهایت را بلند کن که این یک حالت خضوع است براى بنده و جلالتى است برا ى خدا!
امام فخررازى در ذیل آیه مینویسد:
کوثر هشت معنا دارد که تمام آن معانى درباره حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا(س) است. آنگاه خودش میگوید: چگونه، فاطمه کوثر نباشد که چون علیبنالحسین و محمدبنعلى باقرالعلوم و صادق المصدق، میوه و ثمره دارد.6
آرى فاطمه، چگونه خیر کثیر نباشد که از این نهر کوثر، صدها و بلکه هزاران جوى زلال و روشن، منشعب است.
حسن ختام این بخش،آن که نزول چنین سورهاى و چنین تعبیر بلندى (کوثر) درباره فاطمه در عهد جاهلیت عربى که «زن» نه تنها از کمترین حقوق انسانى برخوردار نبود، بلکه تولد دختر مایه ننگ و سرافکندگى بود و دختران، زنده بگور میشدند، نشانگر جایگاه ارزشمند زن در مکتب حیات بخش اسلام است. موجودى که میتواند منشأ این مقدار خیر و برکت در تاریخ بشریت باشد. موجودى که بنده برگزیده خدا واشرف مخلوقات عالم، باید به شکرانه برخوردارى از آن، در برابر پروردگارش، سربرخاک بساید. در کدامین مکتب میتوان چنین قرب و منزلتى براى زن یافت؟
نویسنده محمدرضا غفارزاده در پنج شنبه 90/10/22 |
نظر
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از پدرى بزرگوار همچون پیامبر اسلام و مادرى فداکار مانند حضرت خدیجه پاى به این عرصه خاکى نهاد. مختصرى از زندگانى رسول الله در بخش مربوط به ایشان گفته آمد.در اینجا فقط اشارهاى مىکنیم به زندگى مادر گرامى حضرت زهرا(س).
خدیجه پیش از ظهور اسلام از زنان برجسته قریش بشمار مىرفته است تا آنجا که او را طاهره و سیده زنان قریشش مىخواندند.بنا بر یک قول پیش از پیامبر شویى نداشته ولى بنا بر قول مشهور پیش از آنکه به عقد رسول اکرم درآید نخست زن ابوهاله هند بن نباش بن زراره و پس از آن زن عتیق بن عائذ از بنىمخزوم گردید. وى از ابوهاله صاحب دو پسر و از عتیق صاحب دخترى گردید.اینان برادر و خواهر مادرى فاطمهاند.
پس از این دو ازدواج، با آنکه زنى زیبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت، شوى نپذیرفت و با مالى که داشت به بازرگانى پرداخت.تا آنگاه که ابوطالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند دیگر خویشاوندانش عامل خدیجه گردد و از سوى او به تجارت شام رود و چنین شد.پس از این سفر تجارتى بود که به زناشویى با محمد(ص)مایل گردید، و چنانکه میدانیم او را به شوهرى پذیرفت.
چنانکه بین مورخان شهرت یافته و سنت نیز آنرا تأیید میکند، خدیجه به هنگام ازدواج با محمد(ص)چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى که از این ازدواج نصیب او گشت، مىتوان گفت تاریخنویسان رقم چهل را از آن جهت که عدد کاملى است انتخاب کردهاند.در مقابل این شهرت، ابن سعد به اسناد خود از ابن عباس روایت مىکند که سن خدیجه هنگام ازدواج با محمد(ص)بیست و هشت سال بوده است.
جز ابراهیم که از کنیزکى آزاد شده بنام ماریه قبطیه متولد شد، دیگر فرزندان پیغمبر: زینب، رقیه، ام کلثوم، فاطمه(ع)، قاسم و عبد الله همگى از خدیجهاند.قاسم در سن دو سالگى پیش از بعثت و عبد الله در مکه پیش از هجرت مرد.اما دختران به مدینه هجرت کردند و همگى پیش از فاطمه(ع)زندگانى را بدرود گفتند.
خدیجه نخستین زنى است که به پیغمبر ایمان آورد.هنگامى که پیغمبر دعوت خود را آشکار کرد و ثروتمندان مکه روى در روى او ایستادند و به آزار پیروان او و خود وى نیز برخاستند، ابوطالب برادرزاده خود را از گزند این دشمنان سرسخت حفظ مىکرد، اما خدیجه نیز براى او پشتیبانى بود که درون خانه بدو آرامش و دلگرمى مىبخشید.براى همین خوى انسانى و خصلت مسلمانى است که رسول خدا پیوسته یاد او را گرامى مىداشت.
ولادت
روایات در مورد تاریخ ولادت حضرت زهرا(س) مختلف است و بحث در این روایات جز از نظر روشن شدن تاریخ، فایدهاى ندارد.دختر پیغمبر پنج سال پس از بعثت یا پیش از بعثت متولد شده باشد، در بیستم جمادى الثانیه متولد شده باشد یا در روز دیگر، نه ساله شوهر کرده باشد یا هجدهساله، هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد یا بیست و هشت ساله، او دختر پیغمبر اسلام و نمونه کامل زن تربیت شده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان باید از زندگانى دختر پیغمبر بیاموزد، پارسایى، پرهیزگارى، بردبارى، فضیلت، ایمان به خدا و ترس از پروردگار و دیگر خصلتهاى عالى انسانى است که در خود داشت.
نام و القاب ایشان
نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم. این ماده در لغت عرب به معنى بریدن، قطع کردن و جدا شدن آمده است.این صیغه که بر وزن فاعل معنى مفعولى مىدهد، به معنى بریده و جدا شده است.فاطمه از چه چیز جدا شده است؟در کتابهاى شیعه و سنى روایتى مىبینیم که پیغمبر فرمود او را فاطمه نامیدند، چون خود و شیعیان او از آتش دوزخ بریدهاند.
نویسندگان سیره و محدثان اسلامى براى دختر پیغمبر لقبهایى چند نوشتهاند:
زهرا، صدیقه، طاهره، راضیه، مرضیّه، مبارکه، بتول و لقبهاى دیگر.از این جمله لقب زهرا از شهرت بیشترى برخوردار است، و گاه با نام او همراه مىآید«فاطمه زهرا»و یا بصورت ترکیب عربى«فاطمة الزّهراء».
مادرِ پدر
بارى پرورش زهرا در کنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود. تربیت دینى را هم از آموزگارى چون محمد(ص) فراگرفت. در این خانه بود که تکبیر گفتن و روى به خدا ایستادن آغاز شد.
او در خانه تنها بود و همبازى نداشت. دو خواهر او سالیانى چند از او بزرگتر بودند.شاید این تنهایى هم یکى از انگیزههایى بوده است که باید از دوران کودکى همه توجه وى به ریاضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.
اندک اندک آیههاى دیگر مىرسد و درسهاى وسیعتر آغاز مىگردد: کسى بر دیگرى برترى ندارد، برده و ارباب در پیشگاه حق تعالى برابرند...
این سخنان مکیان را خوش نیامد و موج آزارها و سخنان ناروا را در حق پیامبر واپسین باعث شد.او در این میان به دو یار وفادار دلگرم بود: ابوطالب و خدیجه، ولى قضاى الهى چنان بود که این دو را نیز با فاصله اندکى از دست بدهد.
فاطمه(ع) چنانکه از قرآن درس گرفته است باید این آزمایش را هم ببیند. مرگ خویشان براى او آزمایش دگرى است. علاوه بر تحمل فراق مادر باید سنگ صبور پدر باشد.اکنون فاطمه فقط دختر خانواده نیست. او جانشین عبدالله، آمنه، ابوطالب و خدیجه است. او «ام ابیها» است، آرى او مام پدر است.
هجرت
با وجود همه دشمنیها اراده الهى بر این قرار گرفته بود که دین حق در گیتى منتشر شود و اولین گام در این مسیر، هجرت بود. پیامبر(ص) با هجرت به یثرب توطئه قریش را براى قتل وى خنثى نمود.على نیز پس از فداکارى عظیمى که در شب هجرت انجام داد موظف بود بعد از رد امانات به همراه فاطمه و چند تن دیگر راه مدینة النبى را در پیش گیرد و به رسول الله بپیوندد و چنین کرد.
ازدواج
چنانکه کتابهاى محدثان و مورخان طبقه اول و سندهاى اصلى شیعه و سنى به صراحت تمام نوشتهاند، و آنچنانکه قرینههاى خارجى نوشته این مورخان را تأیید مىکند، دختر پیغمبر خواستگاران سرشناسى داشت، لیکن پدرش از میان همه پسرعموى خود على بن ابىطالب را براى شوهرى او برگزید و به دخترش گفت ترا به کسى به زنى مىدهم که از همه نیکوخوىتر و در مسلمانى پیش قدمتر است.
ابن سعد نویسد: چون ابوبکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نویسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى کن!وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست، پیغمبر پرسید:
-پسر ابوطالب براى چه آمده است؟
-براى خواستگارى فاطمه!
-مرحبا و اهلا!
و جز این جمله چیزى نفرمود.
چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:
-چه شد؟
-در پاسخ من گفت، مرحبا و أهلا.
-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید.
گویا این اختصاص که نصیب على(ع)گردید و امتیاز قبول که در خواستگارى فاطمه یافت بر تنى چند گران افتاده است.
مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:
على(ع)گفت: ابوبکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمىکنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید براى چه آمدهاى؟من پیوندم را با او، و سبقت خود را در اسلام، و جهادم را در راه دین برشمردم.فرمود راست میگویى!تو فاضلتر از آنى که برمىشمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمدهام.گفت على!پیش از تو کسانى به خواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مىگوید.سپس به خانه رفت و به دخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مىدانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا(ع) بىآنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت اللّه اکبر.خاموشى او علامت رضاى او است.
بارى کابین دختر پیغمبر چهارصد درهم یا اندکى بیشتر و یا کمتر بود همین و همین، و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید.پیوندى مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادى زندگانى یکدیگر باشند.کالایى به فروش نمىرفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره، پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است، به فروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند.رسول خدا بىآنکه آن را بشمارد، اندکى از پول را به بلال داد و گفت با این پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابوبکر داد و چند تن از یاران خود را با او همراه کرد تا جهاز زهرا را آماده سازند. فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:
پیراهنى به بهاى هفت درهم، چارقدى به بهاى چهار درهم، قطیفه مشکى بافت خیبر، تختخوابى بافته از برگ خرما، دو گستردنى(تشک)که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند، چهار بالش از چرم طائف که از اذخر پر شده بود، پردهاى از پشم، یک تخته بوریاى بافت هجر، آسیاى دستى، لگنى از مس، مشکى از چرم، قدحى چوبین، کاسهاى گود براى دوشیدن شیر در آن، مشکى براى آب، مطهرهاى اندوده به زفت، سبویى سبز و چند کوزه گلى.
چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آن را بررسى کرد و گفت: خدا به اهل بیت برکت دهد.
هنگام خواندن خطبه زناشویى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارتهاى مختلف و به صورتهاى گوناگون نوشتهاند.از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آن را ضبط کردهاند، انتخاب شد.کسى که تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:
سپاس خدایى که او را به نعمتش ستایش کنند، و به قدرتش پرستش، حکومتش را گوش به فرمانند، و از عقوبتش ترسان، و عطایى را که نزد اوست خواهان، و فرمان او در زمین و آسمان روان.
خدایى که آفریدگان را به قدرت خود بیافرید، و هر یک را تکلیفى فرمود که در خور او مىدید و بر دین خود ارجمند ساخت، و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشویى را پیوندى دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند، خویشاوندى را در هم پیوست، و این سنت را در گردن مردمان بست.چه مىفرماید، «اوست که آفرید از آب بشرى را، پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست».همانا خداى تعالى مرا فرموده است که فاطمه را به زنى به على بدهم و من او را به چهارصد مثقال نقره بدو به زنى دادم.
-على!راضى هستى؟
-آرى یا رسول اللّه!
زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابىبکر از على(ع)چنین آورده است:
چون خواستم با فاطمه(ع)عروسى کنم پیغمبر(ص)به من آوندى زرین داد و گفت به بهاى این آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوند به من طعامى دهد.او هم پذیرفت، سپس از من پرسید:
-کیستى؟
-على بن ابىطالب.
-پسرعموى پیغمبر؟
-آرى!
-این طعام را براى چه مىخواهى؟
-براى مهمانى عروسى!
که را به زنى گرفتهاى؟
دختر پیغمبر را!
این طعام و این آوند زرین از آن تو!
پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد: خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبى نصیب آنان فرما!
ابن سعد در روایتى دیگر که سند آن به اسماء بنت عمیس منتهى میشود نویسد:
على زره خود را نزد یهودیى به گرو گذاشت و از او اندکى جو گرفت.
اکنون فاطمه(ع)آماده رفتن به خانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو مىدهد.او پیش از این، درسهایى نظیر این درس را آموخته است.اما درسهاى اخلاقى باید پى در پى تکرار شود تا با تمرین عملى بصورت ملکه نفسانى درآید هر چند او نیازى به تمرین ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى که شوهرت فقیر است!فقر براى دیگران سرشکستگى دارد!براى پیغمبر و خاندان او مایه فخر است.
-دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمین را مالک شود.اما او خشنودى خدا را اختیار کرد!
-دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنیا در دیدهات زشت مینمود.
-من درباره تو کوتاهى نکردم. ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر دادهام. شوهرت بزرگ دنیا و آخرت است.
-خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاکى برکنار بدار!
آنگاه فرمود: در پناه خدا به خانه خود بروید.
فرزندان
رمضان سال سوم هجرت مىرسد، ولادت فرزندش حسن(ع)خاطره شیرین پیروزیهاى جنگ بدر را که در رمضان سال پیش رخ داد شیرینتر مىسازد و در شعبان سال چهارم، ولادت حسین(ع) گرمى تازهاى به خانه على مىدهد و پس از این دو فرزند زینب، ام کلثوم و محسّن.
سجایاى اخلاقى
دختر پیغمبر همچنانکه در زندگى زناشویى نمونه بود، در اطاعت پروردگار نیز نمونه بود.هر چند که زندگانى زناشویى چون بر اساس پرهیزگارى و سازش باشد خود طاعت خداست.هنگامى که از کارهاى خانه فراغت مىیافت به عبادت مىپرداخت، به نماز، تضرع و دعا به درگاه خدا، دعا براى دیگران نه براى خود.
امام صادق از پدران خویش از حسن بن على روایت کند:
مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مىایستاد و چون دست به دعا برمىداشت مردان و زنان باایمان را دعا مىکرد، اما درباره خود چیزى نمىگفت.روزى بدو گفتم:
-مادر!چرا براى خود نیز مانند دیگران دعاى خیر نمىکنى؟
و او پاسخ داد:
-فرزندم، همسایه مقدّم است.
تسبیحهایى که به نام تسبیحات فاطمه(ع)شهرت یافته و در کتابهاى معتبر شیعه و سنى روایت شده، نزد همه معروف است.این تسبیحها را پیامبر اکرم(ص) به دختر گرامیش تعلیم داد.
نیز سید بن طاوس در اقبال دعاهایى از او روایت کرده است که پس از نمازهاى ظهر، عصر، مغرب، عشا و نماز بامداد بطور مرتب مىخوانده است.همچنین دعاهاى دیگرى نیز از او نقل شده است که در مورد پارهاى گرفتارىها خوانده مىشود.کسانى که خود را موظف به خواندن ادعیه و اداى مستحبات مىدانند با این دعاها آشنایى دارند.
عبادت و خلوص زهرا و سایر ویژگیهاى بى نظیر آن حضرت بود که او را محور معرفى اهل کسا نمود «فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها»همچنانکه در روز مباهله نیز از میان زنان فقط او همراه پیامبر بود.
فقدان پدر
خانه عایشه ماتمکده است.على(ع)، فاطمه، عباس، زبیر، حسن، حسین، زینب و ام کلثوم اشک مىریزند.على مشغول تغسیل و تجهیز پیغمبر است.در آن لحظههاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟ کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشده، بانگى به گوش مىرسد: اللّه اکبر.
على به عباس:
-عمو.معنى این تکبیر چیست؟
-معنى آن این است که آنچه نباید بشود شد.
دیرى نمىگذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مىرسد.فریاد هر لحظه رساتر مىشود:
-بیرون بیایید، بیرون بیایید، وگرنه همهتان را آتش مىزنیم!
دختر پیغمبر به در حجره مىرود.در آنجا با کسى روبرو مىشود که آتشى در دست دارد.
-...!چه شده؟چه خبر است؟
-على، عباس و بنىهاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!
-کدام خلیفه؟امام مسلمانان هماکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.
-از این لحظه امام مسلمانان ابوبکر است.مردم در سقیفه بنىساعده با او بیعت کردند.بنىهاشم هم باید با او بیعت کنند.
-و اگر نکنند؟
خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفتهاند بپذیرید.
-مىخواهى خانه ما را آتش بزنى؟
-آرى.
-مىدانى در این خانه چه کسانى هستند؟
-هر که باشد فرقى نمىکند.
این گفتگو به همین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است یا نه و بعد از این گفتگو چه پیش آمده خدا مىداند.قدر مسلم این است که جگرگوشه پیامبر پس از این ماجرا به بستر بیمارى رفت و این بیمارى همچنان ادامه یافت و ...
دفاع از حق
روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد: دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند! حاکم مسلمانان به مقتضاى رأى و اجتهاد خود نظر مىدهد: آنچه بعنوان «فىء» در تصرف پیغمبر بود، جزء بیتالمال مسلمانان است و اکنون باید در دست خلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه(ع) را از دهکده فدک بیرون راندهاند.
فاطمه تلاش کرد حق خود را ازآنان بازستاند. بر ادعاى خود گواه آورد(اگر چه گواه آوردن به عهده طرف مقابل بود) ولى شهادت آنان مورد پذیرش واقع نشد.
در باره نتیجهگیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر(ص)، ابن ابى الحدید معتزلى نکتهاى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مىنویسد:
از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:
-فاطمه راست مىگفت؟
-آرى!
-اگر راست مىگفت چرا فدک را بدو برنگرداند؟
وى با لبخندى پاسخ داد:
-اگر آنروز فدک را بدو مىداد فردا خلافت شوهر خود را ادعا مىکرد و او هم نمىتوانست سخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مىگوید راست است.
بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از رأى و اجتهاد خود نمىگذرد، و آن را بر سنت جارى مقدم مىدارد، مصمم شد که شکایت خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.این بود که خود را براى طرح شکایت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالى که جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد.
نوشتهاند: چون به مسجد مىرفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پیغمبر مىمانست. ابوبکر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.میان فاطمه(ع) و حاضران چادرى آویختند.دختر پیغمبر نخست نالهاى کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادند، سپس لختى خاموش ماند. مردم آرام گرفتند و خروشها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد.
این سخنرانى، تاریخى، شیوا، بلیغ، گلهآمیز، ترساننده و آتشین است.در مورد عکس العملهایى که در مقابل آن نشان داده شد روایات مختلف است. همین قدر مىدانیم که این اقدام نیز سودمند نیفتاد.طبق برخى روایات پس از این واقعه فاطمه صورت خود را از على مىپوشانید.
دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بیمارى او، از آن مردان جان برکف، از آن مسلمانان آماده در صف، که هر چه داشتند از برکت پدر او بود، چند تن او را دلدارى دادند و یا به دیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیقتر از مردان دارند، بخصوص که در آن روزها، بیشتر زنان بیرون صحنه سیاست بودند و در آنچه مىگذشت دخالت مستقیم نداشتند.
صدوق به اسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على(ع) مىرسد نویسد:
زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابىطاهر تنها «زنان»آمده است و از مهاجر و انصار نامى نمىبرد.اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشته، مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیّت دیگرى داشتهاند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند، پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.
-دختر پیغمبر چگونهاى؟با بیمارى چه مىکنى؟
-به خدا دنیاى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بیزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم!چون تیغ زنگار خورده نابرّا، و گاه پیش روى واپسگرا، و خداوندان اندیشههاى تیره و نارسایند.خشم خدا را به خود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند.
ناچار کار را بدانها واگذار و ننگ عدالتکشى را بر ایشان باز کردم. نفرین بر این مکّاران و دور بُوَند از رحمت حق این ستمکاران.
واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایههاى نبوت استوار ماند؟
آنجا که فرود آمدنگاه جبرئیل امین است و بر عهده على که عالم به امور دنیا و دین است، به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.به خدا على را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مىتازد و با دشمنان خدا نمىسازد.
به خدا سوگند، اگر پاى در میان مىنهادند، و على را بر کارى که پیغمبر به عهده او نهاد مىگذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست مىبرد و حق هر یک را بدو مىسپرد، چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است بچیند.تشنگان عدالت از چشمه عدالت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مىگشتند.اگر چنین مىکردند درهاى رحمت از زمین و آسمان به روى آنان مىگشود.اما نکردند و به زودى خدا به کیفر آنچه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود.
شهادت
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمىدانیم، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟، روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب و بیشترین مدت را هشت ماه نوشتهاند و میان این دو مدت روایتهاى مختلف از دو ماه تا هفتاد و پنج روز، سه ماه، و شش ماه است.
چون فاطمه(ع)درگذشت.امیر المؤمنین او را پنهان به خاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد.سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:
-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که به دیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است، بر تو درود باد!
خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به تو بپیوندد.پس از او شکیبایى من به پایان رسیده و خویشتندارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدایى تو صبر را پیشه کردم، در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبایى بر مصیبت سنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى!ترا به دست خود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت به سوى خداست.
اکنون امانت به صاحبش رسید، زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مىنماید، و هیچگاه اندوه دلم نمىگشاید.
چشمانم بىخواب، و دل از سوز غم کباب است، تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصهام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایت خود را به خدا مىبرم و دخترت را به تو مىسپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشاید، و خونى که خورده است بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید.
سلامى که بتو مىدهم بدرود است نه از ملامت، و از روى شوق است، نه کسالت.اگر مىروم نه ملول و خستهجانم و اگر مىمانم نه به وعده خدا بدگمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مىمانم که هر چه هست از اوست و شکیبایى نیکوست.
اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مىماندم و در این مصیبت بزرگ، چون فرزندمرده جوى اشک از دیدگانم مىراندم.
خدا گواه است که دخترت پنهانى به خاک مىرود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته، و نام تو از زبانها نرفته، حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مىگذارم و دل را به یاد تو خوش مىدارم که درود خدا بر تو باد و رضوان خدا بر فاطمه.
متأسفانه جاى مزار دختر پیغمبر نیز مانند تاریخ وفاتش روشن نیست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد، و کوششى که در پنهان داشتن این خبر به کار بردهاند، معلوم است که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبودهاند.این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمىدانیم.یک قسمت آن ممکن است به خاطر اجراى وصیت زهرا(ع)باشد که نخواسته است کسانى که او از آنان ناخشنود بود، در تشییع جنازه، نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از میان بردهاند؟و یا چرا پس از به خاک سپردن او صورت هفت قبر، یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساختهاند؟
مجلسى از دلائل الامامه و او به اسناد خود روایتى از امام صادق آورده است که بامداد آن روز مىخواستهاند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على(ع) روبرو شدهاند از این کار چشم پوشیدهاند.
به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مىدهد و پیداست که او مىخواسته است با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.
فسلام علیها یوم ولدت و یوم ماتت و یوم تبعث حیا.
مأخذ
زندگانى فاطمه زهرا نوشته دکتر سید جعفر شهیدى با تلخیص و اضافات
نویسنده محمدرضا غفارزاده در یکشنبه 90/9/20 |
نظر
حضرت مهدى امام دوازدهم از ائمه شیعه امامیه و مهدى موعود و یگانه فرزند امام حسن عسکرى(ع) مىباشد.همه شیعه امامیه بر امامت آن حضرت متفقند و او را زنده و از انظار غایب و حضرتش را نقطه امید خود و منجى عالم بشریت مىدانند و پیوسته در حوادث سهمگین زندگى بدو پناه مىبرند و منتظر فرج او هستند تا آنگاه که حکمت الهى اقتضاى ظهور و خروج و تصرف ظاهرى آن حضرت را نیز بکند و بنا به وعده خداوند زمین را از عدل و داد و مساوات پر کند و عظمت شریعت را تجدید نماید و احکام الهى را در میان مردم جارى سازد.
نام آن حضرت همان نام حضرت رسول(ص) است در اخبار شیعه از بردن نام ایشان منع شده است و اکثر علماى شیعه نام ایشان را به تصریح ذکر نمىکنند، گر چه این روایات شاید مربوط به زمان کودکى و دوران پیش از غیبت ایشان بوده است تا مخالفان که به جد تمام در تعقیب ایشان بودهاند به وجودشان راه نبرند.ولى به هر حال با القابى چون مهدى و حجت و قائم منتظر و خلف صالح و بقیة الله و امام زمان و صاحب زمان و ولى عصر و امام عصر و...از آن حضرت یاد مىشود و یا به کنایه او را الحضرة، الناحیة المقدسة، الغریم و...مىنامند.
تولد ایشان در شب نیمه شعبان سال 255 ه.ق. در حدود پانزده یا شانزده روز پس از خلافت المهتدى و در دوران انقلابات و آشوبهاى بزرگ بغداد و جهان اسلام روى داده است.مادرش ام ولد و بانویى رومى بود که نرجس(نرگس)و به قولى ملیکه نام داشت و او را نواده قیصر روم گفتهاند و روایات بسیارى در چگونگى ازدواج حضرت امام عسکرى(ع)با این بانو و همچنین در کیفیت ولادت امام و معجزاتى که از آن حضرت دیده شده است نقل شده است .
به موجب این روایات آن حضرت از روز ولادت از انظار پنهان نگاه داشته مىشد ولى بعضى از افراد خانواده و خواص صحابه او را زیارت مىکردند و امام اصحاب خود را از غیبت قریب الوقوعشان مطلع ساخته بود.
در شمایل حضرتش گفتهاند که در شکل و خوى شبیه جدش پیغمبر(ص)است.چهرهاش تابناک و برگونه راست خالى سیاه دارد.دندانهایش از هم فاصله دارد و بر چهرهاش علامتى دیده مىشود.وقتى ظهور کند در شکل جوانى خوش سیما حدود چهل ساله با قامتى معتدل و پیشانى و موى بلند که بر شانههایش ریخته است و چشمانى درشت و سیاه و ابروانى پیوسته و شانهاى عریض جلوه خواهد کرد.
آخرین وقتى که امام دوازدهم در جمع مردم دیده شد هنگام خواندن نماز بر جنازه پدر بزرگوارش(ربیع الاول 260 ه.ق.)بود و غیبت آن حضرت پس از آن آغاز گردید.
بنا بر اخبار و روایات شیعه آن حضرت را دو غیبت است: صغرى و کبرى که قصرى و طولى نیز مىگویند.غیبت صغرى هفتاد و چهار سال طول کشید و در این مدت چهار سفیر یا نایب که ایشان را«نواب»یا«ابواب»یا«سفراء»مىخوانند نامهها و توقیعات حضرت را به مردم مىرساندهاند و خود به زیارت ایشان نائل مىشدهاند.این سفرا یا نواب چهارگانه به ترتیب عبارتند از:
1)ابو عمرو عثمان بن سعید بن عمرو عمرى اسدى عسکرى
وى از اصحاب امام هادى و امام عسکرى بود و مراسم تغسیل و تکفین و تدفین امام یازدهم را بنا به وصیت آن حضرت انجام داد.او به حکم امام عسکرى پیشکارى حضرت مهدى را بر عهده گرفت و تا زنده بود این خدمت را ادامه داد.
2)ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعید
وى در زمان حضرت عسکرى(ع) دستیار پدر بود و بعد از مرگ وى عهدهدار سفارت امام گردید.او کتابهایى در فقه تألیف نموده که مطالب آن را از امام یازدهم و امام دوازدهم شنیده و پاکنویس کرده بود. یکى از آنها کتاب الاشربة است.ابو جعفر روز آخر جمادى الاولى 304 یا 305 در بغداد درگذشت و همانجا مدفون شد.او مدتى حدود پنجاه سال پیشکار و وکیل امام زمان(عج)بود.
3)ابو القاسم حسین بن روح بن ابى بحر نوبختى
ابو جعفر محمد بن عثمان دو سال پیش از مرگ، مشایخ و اعیان شیعه را جمع کرد و حسین بن روح را که سالها دستیار مورد اعتمادش بود به جانشینى خود معرفى نمود.وى از عقلاى زمان بود.وفاتش در شعبان 326 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در گورستان نوبختیه مدفون گردید.
4)ابو الحسن على بن محمد سمرى
وى بنا به وصیت حسین بن روح و امر امام زمان(عج)به سفارت و نیابت خاصه امام برگزیده شد و مدتى نزدیک به دو سال رابط بین امام غایب و شیعیان بود.وفاتش در نیمه شعبان 328یا329 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در آنجا به خاک سپرده شد.بعد از وفات او مدت غیبت صغرى و عصر سفارت و نیابت خاصه پایان پذیرفت و دوران غیبت کبرى آغاز گردید.
آخرین نامه و دستورى که سمرى از امام زمان دریافت نمود به مضمون ذیل نقل شده است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم.اى على بن محمد سمرى خدا اجر برادران ترا در مصیبت تو بزرگ گرداند.تو بعد از شش روز از دنیا خواهى رفت، پس خود را آماده کن و به احدى براى جانشینى خود وصیت نکن زیرا غیبت تامه آغاز مىشود و دیگر ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمین از جور خواهد بود.زود باشد که در بین شیعیان کسانى بیایند که ادعاى مشاهده کنند.هر کس مدعى مشاهده من قبل از خروج سفیانى و صیحه آسمانى بشود کذاب و مفترى است.و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلی العظیم.»
بجز این چهار تن که«سفراء محمودون»و«نواب مرضیون»نامیده مىشوند ظاهرا کسانى دیگر نیز در آن مدت غیبت صغرى به حضور امام رسیدهاند.اما کسانى هم بودهاند که به دروغ ادعاى سفارت و«بابیت»کردهاند و مورد تکذیب و لعن سخت شیعه قرار گرفتهاند از قبیل«شریعى»و«نمیرى»و«حسین حلاج»و«شلمغانى»و غیر ایشان.
با پایان زندگى على بن محمد سمرى عصر نیابت خاصه به انتها رسید و دوره نیابت عامه آغاز گردید.به این معنى که از سوى امام شرایطى کلى و به طور عام تعیین شد که در هر زمان بر هر کس منطبق شود سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.در این باره دلایل بسیار نقل شده که از جمله آنهاست:
1)اسحاق بن یعقوب کلینى از علماى شیعه راجع به تکلیف شیعیان در غیبت کبرى از امام سئوال کرد و توقیع ذیل در پاسخ او صادر گردید: «...و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة أحادیثنا فإنهم حجتی علیکم و أنا حجة اللّه»(در پیش آمدهایى که براى شما رخ مىدهد باید به راویان اخبار ما(علما)رجوع کنید.ایشان حجت من بر شما هستند و من حجت خدایم.)
2)امام حسن عسکرى(ع)در تفسیر منسوب به او در ذیل آیه«و منهم أمیون لا یعلمون الکتاب»(بقره، 78)درباره علما فرمودهاند: «...أما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لأمر مولاه فللعوام أن یقلدوه»(هر یک از فقهایى که بر نفس خود مسلط باشد و دین خود را حفظ کند و با هواى نفس خود مخالفت ورزد و امر خدا را اطاعت کند بر همگان واجب است که از او تقلید نمایند.)
3)کلینى و صدوق و طوسى روایتى را که معروف به«مقبوله عمر بن حنظله»است از امام صادق(ع)به مضمون ذیل نقل کردهاند«...هر کدام از شما که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام صاحب نظر باشد و احکام ما را بداند او را به حکومت برگزینید که من او را بر شما حاکم قرار دادم...»
4)پیغمبر مىفرمود: «علماء أمتی کأنبیاء بنی إسرائیل»یعنى همانطور که انبیاى بنى اسرائیل حافظ دین موسى بودند و اطاعت آنان بر بنى اسرائیل واجب بود علماى اسلام نیز حافظ دین پیغمبرند و اطاعت از آنان در احکام شرع واجب است.
اعتقاد شیعه امامیه بر غیبت امام دوازدهم و زنده بودن او در طى قرون متمادى و اعتقاد به ظهور او در آینده و در دست گرفتن حکومت و خلافت الهى موجب اعتراضات و شبهات فراوان از جانب مخالفان شیعه امامیه شده است و علماى شیعه ناچار در هر عصرى از اعصار به این شبهات و اعتراضات پاسخ دادهاند و باید گفت مقاومت شدید ایشان در برابر حملات شدید دشمنان و رد شبهات و اعتراضات با وجوه منطقى و مستدل موجب شده است که شیعه با میلیونها پیرو و معتقد در جهان از ارکان مهم عالم اسلام شمرده شده و از جهت سیاسى و دینى و فرهنگى و علمى از فرق مهم مذهبى عالم محسوب گردد.
در اثبات اصل مسأله امامت و وجوب تعیین و نصب آن از جانب خدا و در اثبات امامت خاصه هر یک از ائمه اثنا عشر و در اثبات وجود مهدى موعود و اینکه این مهدى از نسل حضرت رسول(ص)و بنا بر این از اولاد على و فاطمه علیهماالسلام است مطالب و حجج و دلایلى در کتب کلامى شیعه گفته شده است که در اینجا مجال کافى و لازم براى این مباحث موجود نیست.همین قدر متذکر مىگردد که این نوع استدلالات کلامى از قبیل استدلال بر نبوت انبیا و نبوت خاصه و نظایر آن است و روش آن نیز از همان قبیل است و برادران اهل سنت خود در احتجاج با اهل ادیان دیگر همین اصول و روش را بکار مىبرند و تفاوت در محتویات و مواد است.
پس در اینجا مسأله وجوب امامت و عصمت امام و عدد ائمه و نیز لزوم ظهور مهدى در آخر الزمان«مفروغ عنه»است و این مسائل و مطالب در جاى خود بحث و حل شده است.
آنچه در این مقال تذکر آن ضرورى مىنماید اشاره به اعتراض مخالفان به مسأله غیبت امام دوازدهم و حیات او در پس پرده غیبت در طى قرنهاى دراز و فایدهاى است که بر این غیبت مترتب است و سعى مىشود که بطور اختصار به این اعتراضات و پاسخهاى آنها اشاره شود:
1)در این که امام زمان و مهدى موعود امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسکرى(ع)است در میان شیعه امامیه کوچکترین تردیدى وجود ندارد و این به جهت اخبار و احادیث فراوانى است که در کتب شیعه هست و به موجب آن عدد امامان دوازده، و امام دوازدهم فرزند امام حسن عسکرى(ع)است و چون امام حسن عسکرى(ع) یک فرزند بیشتر نداشته است این فرزند، امام دوازدهم خواهند بود.
2)بعضى از مخالفان اعتراض کردهاند که امام حسن عسکرى(ع)فرزندى نداشته است و این اعتراض مقبول نتواند بود زیرا مخالفان در مقام انکار هستند و میخواهند یا بر اساس مذهب شیعه و یا بر اساس مهدویت امام دوازدهم خلل آورند.بدیهى است که چنین کسانى مغرض هستند و بى طرف نیستند و از این روى دعوى ایشان صادقانه نیست و مقصود آنها از آن غلبه بر خصم است. اما شیعه امامیه که امامان خود را بهتر از هر کس مىشناسند و نصب امام را بر خداوند واجب مىدانند و اطاعت او را بر خود فرض شرعى عینى مىشمارند نمىتوانند در امرى که براى ایشان از ارکان مهم دین است و ناشناختن آن و عدم معرفت به حال امام را با جاهلیت برابر مىدانند سهل انگارى کنند و چگونه مىتوانند در امرى به این اهمیت به جهل و تزویر متمسک شوند؟
پس مسأله امامت امام دوازدهم براى شیعیان در ردیف مسأله نماز و روزه و نه فقط مانند یکى از فروع و احکام دین بلکه از اصول مذهب است و در آن نهایت احتیاط و سختگیرى را به عمل مىآورند، اما براى مخالفان مسأله«دینى»نیست بلکه مسأله نفى و طرد عقیده طرف مقابل است و در چنین وضعى طبعا سخن آنکه مسأله را از نظر اهمیت دینى مىنگرد معتبر است.
3)از اعتراضات مهم مخالفان یکى این است که امام چرا غیبت کرده است؟
شیعه در پاسخ مىگویند به جهت خوف از مخالفان آن حضرت خود را به اذن خداوند از انظار مخفى داشته است.اگر تاریخ نیمه دوم قرن سوم هجرى را در نظر بیاوریم و ببینیم که چگونه مردم از خلافت عباسى سر خورده و نومید شده بودند و به دنبال افراد صالحترى در میان خاندان علویان مىگشتند و اگر ظهور صاحب الزنج را در بصره که مدعى علویت بود و ظهور عدهاى از سران قرامطه را که بعضى از ایشان نیز مدعى علویت بودند بنگریم وحشت خاندان عباسى را در مرکز خلافت از علویان و مخصوصا از امامان شیعه که برجستهترین و شایستهترین اولاد امام على(ع)بودند خوب درک مىکنیم و درمىیابیم که چرا خلفاى عباسى حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسکرى(ع)را زیر نظر داشتند و هیچیک از حرکات ایشان از نظر مأموران خلافت پنهان نمىماند.
شرح حال این امامان پر است از وقایعى مانند ارسال وجوه و هدایا و تحف به عنوان خمس و سهم امام از اکناف عالم اسلامى به ایشان و پر است از نام وکلا و مأموران ایشان در شهرهاى مختلف.
امام حسن عسکرى(ع)در سال 260 ه.ق. در اوایل شورش زنجیان به رهبرى صاحب الزنج وفات یافت و در آن موقعیت خطرناک اگر عمال بنى عباس بویى مىبردند که فرزندى صغیر که جانشین آن حضرت است در خانه او زنده است و مرجع شیعیان جهان است حتما او را به دست آورده و مىکشتند.بنابراین مصلحت اسلام و جهانیان چنان اقتضا مىنمود که امام از انظار دشمنان مستور بماند.این یک دلیل تاریخى است اما دلایل معنوى دیگرى نیز هست که در جاى خود مذکور است.
4)علت غیبت امام در آغاز هر چه باشد علت دوام آن نتواند بود.دلیل ادامه این غیبت چیست؟
پاسخ آن است که علت آغاز غیبت همان علت دوام آن نیز هست و این علت با شدت بیشترى تا زمان ما ادامه دارد، یعنى مردم جهان آمادگى براى قبول حکومت الهى که عدالت محض را بر طبق احکام الهى در جهان برقرار کند ندارند و ما این را به وضوح در زمان خود مىبینیم و از روى تجربه تاریخى در قرون گذشته نیز کاملا دریافتهایم و چنانکه علائم و قرائن نشان مىدهد این عدم آمادگى تا سالهاى سال همچنان ادامه خواهد یافت و غیبت امام(ع)که معلول این علت است نیز ادامه خواهد داشت.
5)چگونه یک انسان مىتواند در طى قرنها زنده بماند؟آیا این خلاف طبیعت و محال نیست؟
پاسخ آن است که البته از نظر طبیعت و طبایع اشیا و حیوان و انسان چنین چیزى غیر ممکن مىنماید.اما ما معتقد به امرى فوق طبیعى هستیم و معتقد به قدرتى هستیم که طبیعت از او و آفریده اوست.اگر جهان همه طبیعت بود خلاف طبیعت خلاف عقل هم بود.اما عقل به چیزى والاتر و برتر از طبیعت معتقد است که مىتواند قوانینى را که خود نهاده است بر هم بزند و قانونى دیگر بیافریند در این صورت عمر چندین قرن براى یک انسان اگر چه خلاف طبیعت است اما خلاف عقل نیست.زیرا طبیعت اسیر و تابع قدرتى است که او را آفریده است.روى سخن در اینجا با منکران خدا و جهان فوق طبیعت نیست، با آنان باید از آغاز سخن گفت.روى سخن با کسانى است که به خدا و جهان فوق طبیعت معتقدند و ارسال رسل و انبیا را قبول دارند و معجزات را که امورى خارق عادت و خارق طبیعت است مىپذیرند.
6)فایده وجود امام در اجراى احکام الهى و بسط ید او در استقرار عدالت و دفع ظلم از ظالم است و به همین دلیل است که شیعه وجود امام را لازم دانستهاند و امام را معصوم شمردهاند زیرا شخص جایز الخطا ممکن است در اجراى حکم و عدالت به راه خطا برود و مردم در حیرت و ضلالت بیفتند و آن غرضى که از وجود امام مطلوب بود حاصل نشود.حال اگر امام منصوص و منصوب از جانب خدا مبسوط الید نباشد و علاوه بر آن، غایب و از انظار مردم مستور باشد چه نفعى بر وجود او مترتب است؟در این صورت ادلهاى که شیعه براى اثبات وجوب نصب امام آوردهاند نیز معنى خود را از دست مىدهد.
پاسخ این سؤال و اعتراض آن است که در رابطه میان خدا و بشر امورى بر خداوند واجب است که از راه لطف باید در حق بندگان انجام دهد و امورى هم بر بندگان لازم و واجب است تا در نتیجه استقرار این رابطه کار اجتماع نظام پذیرد.مثلا در رابطه فرد با خدا باید گفت که اگر خداوند فردى را صحیح و سالم و عاقل بیافریند(و اکثر افراد انسان چنین هستند)آن فرد هم باید قواى جسمانى و عقلانى خود را در راه بهبود وضع خود بکار اندازد.اگر فردى با چشمان سالم و عقل کامل در حال راه رفتن چشمهاى خود را بر هم نهد و در چاه بیفتد به حکم عقل تقصیر فقط متوجه خود اوست .به همین جهت است که در انجام تکالیف شرعى یکى از شروط، صحت جسمانى و عقلانى است و خداوند بر کسى که چنین شرایطى را در اختیار او نگذاشته است تکلیف نمىکند.
امام لطفى است از خداوند بر اجتماع تا مردم در اثر حسن سیاست او در رفاه و آسایش و عدالت زندگى کنند و خداوند چنین لطفى را در حق مردم کرده و چنین امامى را تعیین فرموده است.حال نوبت مردم است که قدر این لطف را بدانند و از او اطاعت کنند و اگر نکنند و بر عکس، او را تهدید و تخویف کنند تکلیف خود را انجام ندادهاند و این را دیگر به خدا نمىتوان نسبت داد.به همین جهت است که علماى شیعه گفتهاند: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»(وجود امام لطفى است از جانب خدا و تصرف او در حکومت و سیاست لطف دیگرى است از خدا و اگر این لطف حاصل نشود تقصیر آن متوجه ماست).
7)اعتراض کردهاند که اگر مسئولیت عدم تصرف امام در امور دینى و دنیوى متوجه خود بشر و افراد آن است چه فرقى میان غیبت جسمانى و مرگ اوست؟و چرا امام دوازدهم مانند افراد دیگر بطور طبیعى از جهان نرفته است تا اشکال و اعتراض امر غیر طبیعى و خارق العاده حیات طولانى پیش بیاید؟در چنین صورتى خداوند در موقع مقتضى و به هنگام آمادگى مردمان مهدى موعود را با آن صفت و سیرت که هست از میان خاندان علوى برمىگزیند و به او اجازه خروج و ظهور مىدهد.مانند آن که درباره انبیا نیز چنین شده است و خداوند در موارد مقتضى یکى را برگزیده و مبعوث کرده است.
پاسخ این سؤال آن است که شیعه بنا به قانون لطف وجود امام را لازم مىداند، امامى که معصوم و عادل باشد.و فوت امام لزوما به این معنى است که خداوند این لطف را از مردم دریغ داشته است و انسانها را بىسرپرست به حال خود رها کرده است.این مخالف قواعد عقلى است که در علم کلام مذکور است و مخالف عدل الهى است.پس خداوند آنچه را که بر او لازم بوده است از نصب و تعیین امام معصوم انجام داده است و او را زنده نگاهداشته است تا حجت او بر مردم تمام شود.و مردم در مقام اعتراض نگویند که ما را بدون سرپرست رها کردى و اگر چنین سرپرستى بود ما حتما از او پیروى مىکردیم.
8)ممکن است اعتراض شود که لازم نبود یک امام در طى قرون و اعصار زنده بماند بلکه هر امامى پس از عمر طبیعى(در حال غیبت)جاى خود را به امام معصوم دیگر مىداد و این وضع تا خروج مهدى موعود ادامه مىداشت.
پاسخ این اعتراض باز در رفتار مردمان است عدهاى از مردمان در حالى که امامان غایب نبودند و بطور آشکار در میان ایشان زندگى مىکردند به نفى و انکار امامت ایشان برمىخاستند و به دنبال مدعیان دروغین مىرفتند و فرقههاى نوینى بوجود مىآوردند.تاریخ فرق و مذاهب پر است از اینگونه نفىها و انکارها و ظهور این گونه مدعیان امامت.اگر در حال ظهور و عدم غیبت چنین بوده است در حال غیبت و استتار چه مىشد؟پس وجود یک امام زنده غایب در حال انتظار بهترین و صالحترین وجوه است.
علائم ظهور حضرت حجت(عج)را محدثین شیعه به تفصیل ذکر نمودهاند بعضى از آن علامات مقارن ظهور و همراه با مهدى آشکار مىشود و بعضى دیگر قبلا اتفاق مىافتد. از جمله آنهاست: خروج سفیانى در شام و قیام یمانى و خروج دجال و دابة الارض و صیحه آسمانى دایر به بشارت نزدیکى ظهور مهدى، و قیام سید حسنى به نام محمد بن حسن و کشته شدن او در مکه بین رکن و مقام و به زمین فرو رفتن لشکر سفیانى بین مدینه و مکه و پیدا شدن دست یا صورت و سینهاى در چشمه خورشید و طلوع خورشید از مغرب و خسوف و کسوف بىموقع و حساب نشده...که بعض آنها را باید بر سبیل رمز و کنایه تعبیر نمود.
در اخبار شیعه است که مهدى روز شنبه دهم محرم در مکه بین رکن و مقام ظهور مىکند.او تکیه به دیوار کعبه مىدهد و این آیه را با صدایى که به گوش همه مىرسد تلاوت مىکند: «بقیة الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین»(هود، 86)او مردم را به بیعت با خود دعوت مىکند و شیعیان خاص او که 313 نفرند- و 113 نفر ایشان از ایرانند- از آسیا و افریقا فورا خود را به او مىرسانند و با حضرت مهدى(عج)بیعت مىکنند.براى اطلاع بیشتر از چگونگى ظهور امام(عج)و فتوحات ایشان و اتفاقات بعدى باید به کتب معتبر شیعى مراجعه نمود.
اعتقاد به امام حى قائم و انتظار ظهور او و نیابت فقها از نظر سیاسى و روحانى و فرهنگى نتایج مهمى در تاریخ تشیع داشته است و تکیهگاه شیعیان و سبب انسجام و اتحاد جامعه ایشان و زنده ماندن روح انقلاب و مقاومت و قیام در آنان بوده است.این مسأله موجب گردیده است که همیشه عدهاى در صدد تحصیل علم و وصول به مقام اجتهاد برآیند.مدارس بزرگ شیعه در ایران و عراق و هند و سایر بلاد آسیا و افریقا نه تنها موجب بقا و قوت تشیع بوده بلکه معارف پربار تشیع را آفریده و مشعل دانش و خرد را در تاریکترین ادوار تاریخ روشن نگاه داشته است.
مسأله مهدویت در تاریخ اسلام وقایع سیاسى مهمى را بوجود آورده و از صدر اسلام تا زمان حاضر اشخاص بسیارى مدعى مهدویت یا بابیت شدهاند که از جمله آنها غلام احمد قادیانى(1235 ه.ق.)مؤسس فرقه قادیانى در هند و سید على محمد باب(مقتول 1266 ه.ق. در تبریز)مؤسس فرقه بابى در ایران و محمد احمد معروف به مهدى سودانى(م 1885 م/1302 ه.ق.)در افریقا بودهاند.
منابع
وفیات الاعیان، 451/1
نور الابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار، مؤمن شبلنجى، 161
اعیان الشیعة، 44/2، 88
بحار الانوار جلد سیزدهم
الارشاد، شیخ مفید
کتاب الغیبة، شیخ طوسى.
نویسنده محمدرضا غفارزاده در یکشنبه 90/9/20 |
نظر
در فضای داخلی مساجد شهر اردبیل سکوهایی وجود دارد که روی آنها تشتهای بزرگ مسی و برنجی گذاشته میشود. این تشتها که نزد عزاداران حسینی اردبیل از حرمت خاصی برخوردار هستند، در طول سال روی جایگاه ویژه شان میمانند تا سه روز مانده به آغاز ماه محرم در آیینی که خاص عزاداری شهر اردبیل است و به آن "تشت گذاری" گفته میشود، مورد استفاده قرار گیرند.
شهر اردبیل از دوران قدیم تا چندی پیش، صاحب شش محله اصلی بوده که اهالی شهر با تعبیر "محلات ششگانه" از آن یاد میکنند. هر محله اصلی یا بزرگ نیز شامل کوچهها و مساجد کوچکتری بوده که در زبان محلی به آن "خولا" (شاخه) گفته میشود. عزاداری ماه محرم در اردبیل از دیرباز توسط همین محلات ششگانه و شاخههای آنها انجام میگرفته و اکنون نیز به همان ترتیب کهن، توسط محلات ششگانه و محلات تابع آنها سامان مییابد.
مراسم تشت گذاری از روز 27 ذی الحجه تا اول ماه محرم، یعنی در فاصله سه روز، در نزدیک به 200 مسجد اردبیل برگزار میشود. اولین تشت گذاری رسمی شهر روز 27 ذی الحجه، پس از نماز مغرب در مسجد جامع شهر صورت میگیرد و سپس طی روزهای باقی مانده تا آغاز ماه محرم، بقیه محلهها هم اقدام به برگزاری این مراسم میکنند.
تشت گذاری مسجد جامع شهر توسط عزاداران حسینی محله "طوی" (یکی از محلههای ششگانه شهر) مدیریت میشود. چند روز مانده به 27 ذی الحجه تعدادی از زنان محله طوی اقدام به نظافت مسجد جامع و شستشوی تشتها میکنند و سپس تشتها را در گوشه ای از مسجد قرار میدهند. در مسجد جامع اردبیل به نشان شش محله اصلی شهر، شش تشت آب وجود دارد. در روز تشت گذاری مسجد جامع، علاوه بر عزاداران محله طوی و توابع آن، ریش سفیدها یا روسای و هیات امنای پنج محله دیگر نیز حضور مییابند. بعد از عزاداری حسینیان محله طوی و محلههای تابع آن، تشت هر محله توسط نماینده همان محله، با کمک جوانان و در میان غلغله و ازدحام جمعیت به دوش گرفته میشود و روی سکویی که برای تشتها در مسجد ساخته شده قرار میگیرد. بعد از قرار گرفتن آخرین تشت روی سکوی مورد نظر، عزاداران حسینی کوزههای آب را بر دوش میگیرند و میان ازدحام عزاداران، آب آنها را درون تشتها خالی میکنند. عزاداران اردبیلی علاوه بر آنکه برای رفع تشنگی در طول ده روز عزاداری از آب تشتها مینوشند، به شفابخش بودن این آب نیز عقیده دارند و آن را به عنوان تبرک به خانهها میبرند تا بیماران شان هم از آن آب بنوشند. البته با کم شدن آب باز هم آب تازه در تشتها ریخته میشود که دیگر برای ریختن آب تازه شرایط خاصی وجود ندارد. روشن کردن شمع و خواندن دعای"فاتحه" نیز که دعای خاص آیین تشت گذاری است از دیگر برنامههای سنت تشت گذاری اردبیل به حساب میآید.
لازه به ذکر است فقط در تشت گذاری مسجد جامع است که شش تشت به نشان شش محله گذاشته میشود و ریش سفیدان پنج محله اصلی دیگر نیز حضور مییابند. در تشت گذاری مساجد دیگر فقط عزادارن یک محله یا یک مسجد به نشان همدلی حضور مییابند و تعداد تشتها هم ثابت نیست. در هر حال باید گفت باشکوه ترین آیین تشت گذاری متعلق به مسجد جامع شهر است.
بر اساس متن کامل و قدیمی دعای تشت گذاری که به صورت تلفیقی با استفاده از سه زبان فارسی، ترکی و عربی نوشته شده میتوان حدس زد آیین تشت گذاری ریشه در عصر صفویه داشته باشد. اما آنچه مسلم میدانیم این است که در دوره قاجاریه تشت گذاری در مسجد جامع اردبیل برگزار میشده. البته در آن مقطع برای ریختن آب به درون تشتها از مشک استفاده میکردند که اکنون مشکها جای خود را به کوزههای آب داده اند.
در عصر قاجاریه فقط در مسجد جامع اردبیل تشت گذاری برگزار میشد و سپس سایر محلات اصلی شهر نیز نسبت به انجام این مراسم اقدام کردند. چنانکه اکنون در 200 مسجد شهر اردبیل مراسم تشت گذاری برگزار میشود. علاوه بر این در سه دهه اخیر برگزاری مراسم تشت گذاری به سایر شهرهای استان اردبیل و بیشتر شهرهای استانهای آذربایجان شرقی و غربی و چند شهر دیگر نیز تسری یافته. همچنین اردبیلیهای مقیم تهران هم در آستانه آغاز ماه محرم اقدام به برپایی آیین تشت گذاری میکنند. در هر حال تا جایی که میدانیم قدیمیترین آیین تشت گذاری در مسجد جامع اردبیل و روز 27 ذی الحجه انجام شده است.
تشت گذاری نشانه چیست؟
تشت گذاری از یک طرف اهمیت مساله آب را نشان میدهد؛ چراکه آب برای ساکنان منطقه همواره دارای اهمیتی فوق العاده بوده زیرا ایران کشوری نیمه خشک است و عراق و عربستان نیز کشورهایی خشک به حساب میآیند. پس به خودی خود آب برای ساکنان این مناطق مساله مهمیاست. از طرف دیگر آب در حادثه کربلا جایگاه ویژه ای دارد. براساس مدارک تاریخی احتمال میرود حسین بن علی، امام سوم شیعیان در شهریور ماه که به "خرماپزان" معروف است، مکه را به قصد عراق ترک کرده باشد. بر اساس روایتهای تاریخی پیش از رسیدن حسین بن علی و یاران و اهل بیتش به کربلا، "حر" برای بار نخست در منطقه ای به اسم "زباله" راه را بر امام سوم شیعیان بسته و حرکت کاروان وی را متوقف میسازد. حسین بن علی همانجا، علی رغم کمبود آب، دستور میدهد تشتهایی که همراه کاروان بوده را زمین بگذارند و آب مشکها را درون تشتها خالی کنند تا هم یاران خودش و هم سربازان حر از آن آب بنوشند و هر دو طرف، چارپایان شان را نیز سیراب سازند. این اتفاق هم میتواند یکی از دلایل ایجاد مراسم تشت گذاری محسوب شود. علاوه بر این اهمیت آب در روزهای تاسوعا و عاشورا هم بر کسی پوشیده نیست.
علاوه براین نیاز عزاداران حسینی به نوشیدن آب نیز مقوله دیگری است که در بررسی ریشههای تشت گذاری نباید نسبت به آن بی توجه بود؛ چنانچه در قدیم که آب آشامیدنی را از چاههای سنگی مجاور شهر اردبیل کشیده و با گاری به شهر میآوردند، آب موجود در تشتها -- که مدام نیز پر میشد--، میتوانست نیاز عزاداران به آب آشامیدنی را تامین کند.
در نهایت میتوان گفت بزرگداشت آب به یاد حرکت عاشورا یکی از مهم ترین دلایل ایجاد آیین تشت گذاری بوده و تشت گذاری را رسمیترین استقبال اردبیلیها از روزهای عزاداری امام سوم شیعیان میداند.
عزاداری در اردبیل از دیدگاه اولئاریوس
اولئاریوس در باره عزاداری ایرانیان می نویسد: 13 ماه مه مصادف با اول ماه محرم و ایام عزاداری ایرانی هاست که مدت ده روز را تا عاشورا به عزا مینشینند این مراسم فقط در ایران انجام شده و در کشورهای دیگر اسلامی از آن تبعیت نمی کنند.این عزاداری به یادبود شهادت حسین (ع) فرزند علی است که بنابر روایت ایرانی ها در طی جنگی که با سپاهیان یزید کرد و این سپاهیان مدت چند روز آب را به روی آنها بستند ، به اتفاق یاران و همراهان خود به شهادت رسید در این پیکار نابرابر 72 تیر به بدن حسین اصابت کرد و «سنعان بن عنس » کاردی را در بدن امام فرو کرد و سرانجام به دست شمر به شهادت رسید علت آنکه این مراسم عزا مدت ده روز به طول می انجامد آنست که دشمنان و کفار ، حسین و یارانش را که از مدینه به کوفه مسافرت میکردند مدت ده روز تعقیب کرده و در فشار گذاشته بودند در این ایام ، ایرانیها لباس سیاه و عزا پوشیده و غمگین هستند ، شوخی و بذله گوئی نمی کنند، لب به مشروب نمی زنند و از منهیات پرهیز مینمایند.
وی درباره عزاداری در اردبیل در ماه محرم می نویسد: در آن موقع در اردبیل مراسم خاصی انجام می شد. نوجوانان در کوچه و خیابان دور هم جمع شده و دسته هایی را تشکیل می دادند و با بیرق های بلند در حالیکه فریاد یا حسین ، یا حسین می کشیدند به طرف مساجد و تکایا می رفتند و در شب های سه روز آخر ایام عاشورا مردان هم در تکایا و در زیر چادرهای بزرگ اجتماع کرده و در حالیکه مشعل هائی در دست داشتند با فریاد و شیون زیاد که خون به صورت آنها آمده و رنگ و رویشان سرخ می شد ، عزاداری می کردند. من به اتفاق چند نفر از همکارانم به تماشای این دسته ها در یکی از تکایا رفتیم ، آنها وقتی ما را مشاهده کردند ، دعوت نمودند که داخل شویم و به دست هر یک از ما یک شمع دادند ،مدتی در تکیه بوده و مراسم عزاداری را تماشا می کردیم ، آنگاه دسته به حرکت آمده و با مشعل هائی که راه آنها را روشن می کرد، در کوچه و خیابان شروع به گردش می کردند
در آخرین روز ایام عزاداری ، دستجات در خیابانها و معابر از صبح تا ظهر حرکت می کنند و شب آن روز نیز در مراسم خاصی شرکت می نمایند. محل اجتماع اصلی این دسته جات در جلوی مزار شیخ صفی الدین است که پرچم و بیرق بلندی را که بنابر روایاتی فاطمه دختر پیغمبر (ص) بدست خود برافراشته و شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی این پرچم را از مدینه به اردبیل آورده است ، در آنجا نصب کرده اند. این پرچم به طوریکه می گویند موقعی که دستجات عزاداری حسین ، حسین می گویند خود به خود تکان می خورد و هنگامی که به ذکر مصیبت می پردازند که چطور حسین را شهید کردند تکانهای پرچم شدید تر می شود. من خودم شخصاً در آن محل نبودم که تکانهای پرچم را به چشم ببینم ولی ایرانیها با تاکید زیاد به من می گفتند که با چشمان خود دیده اند چگونه پرچم خودبخود تکان خورده و به حرکت در می آید.
ظهر روز عاشورا ، خان اردبیل به اطلاع سفیران رساند که امشب ایرانی ها در آخرین روز دهه محرم مراسم عزاداری خاص خود را برپا می کنند و چنانکه مایل باشیم این مراسم را تماشا کنیم به منزل او برویم ولی بشرط آنکه از خوردن مشروب خودداری نماییم. این دعوت را قبول کردیم و بعد از غروب آفتاب به منزل خان رفتیم خان جلوی در منزل خود از ما به گرمی استقبال کرد و دعوت کرد که روی صندلیهایی که کنار در گذاشته بودند بنشینیم زیرا مراسم عزاداری در میدان جلوی اقامتگاه خان انجام میشد. خود خان در طرف راست در به تنهایی روی فرشی که گسترده بودند نشست .جلوی ما روی زمین سفره ای پهن کرده بودند که در آن انواع شیرینی ها و شربت آلات را مطابق سبک و سلیقه ایرانی ها چیده بودند. جلوی در یک شمعدان بزرگ برنجی چهارپایه را روی زمین گذاشته بودند که شمع های زیادی در آن می سوخت و در گوشه و کنار فانوسها و چراغ های روغنی زیادی به در و دیوار آویخته بودند . جلوی ما یک شمعدان بزرگ چوبی گذارده بودند که در حدود 20 تا 30 شمع در آن میسوخت، در وسط میدان نیز شمعدانها و مشعل های زیادی روشن بود و طنابهایی بالای میدان کشیده بودند که با کاغذهای الوان تزئین شده بود
مردم شهر اردبیل در دستجات زیادی وارد میدان شدند ، عده ای از آنها روی زمین نشستند و جمعی دیگر که مشعل ها و چوبهایی که سرآنها نارنج زده بودند ، در دست داشتند دور یکدیگر دایره وار جمع شده و شروع به خواندن مرثیه کردند . در اردبیل پنج خیابان و محله وجود دارد و در هر محله ای نیز اصناف مختلفی هستند که هر یک جداگانه دسته ای درست کرده و در مراسم عزاداری شرکت مینمایند. این دستجات قبلاً سعی می کنند که از شعرای اردبیل بهترین اشعار و نوحه ها را گرفته و آن را به وسیله یک نوحه خوان خوش آواز در میدان و در حضور خان به اجرا در آورند. و هر دسته که نوحه و اشعار بهتری را عرضه کرد مورد تشویق قرار گرفته و به افراد آن شربت می دهند. بدین ترتیب آن شب این دسته جات مختلف هر یک به دنبال هم جلوی خان آمده و در حالیکه دایره وار می ایستادند نوحه خود را خوانده و می گذشتند و این مراسم در حدود دو ساعت به طول انجامید و در پایان دسته ها دعا کردند که اعضای سفارت ما به سلامت به حضور شاه برسند و در انجام ماموریت خود موفق باشند. در گوشه دیگری از میدان هفت نفر مرد لخت و برهنه که فقط عورت خود را پوشانده و از سر تا نوک پای خود را با نفت و مرکب سیاه کرده بودند ، بالا و پایین پریده و دو سنگ را که در دو دست داشتند به هم کوبیده و فریاد می زدند یا حسین ، یا حسین! به طوریکه می گفتند در بعضی از مراسم ، عده ای نیز سراپای خود را قرمز کرده و به رنگ خون در می آوردند و به این ترتیب در عزاداری شرکت می نمایند.
وی در ادامه این گزارش می نویسد: پس از پایان مراسم عزاداری کلبعلی خان برای سرگرمی و خوشایند سفیران دستور داد تا آتشبازی مفصلی بکنند که این کار با اعتراض و بدگوئی عده ای از ایرانی ها واقع شد زیرا آنها می گفتند پس از این عزاداری بزرگ ، آتشبازی آنهم به خاطر خوشایند یک عده کافر فرنگی به هیچ وجه درست نبوده و خان نمی بایستی چنین کاری بکند. آتشبازی به اشکال مختلف قلعه و برج کوچک ، چرخ های آتشین ، ستاره ، فانوس ، قورباغه و غیره انجام شد و از همه آنها جالبتر شکل یک قلعه بود که فشفشه های روی حصار و برج های آن یکی پس از دیگر مشتعل شده و در پایان کار قلعه آتشینی نمودار می شد ، فشفشه های مخصوصی نیز از طرف آنها آتش زده می شد که «پاچه خیزک» می گفتند و این فشفشه ها به جای هوا، میان مردم تماشاچی رفته و لابلای آنها می چرخید و البته در این میان تماشاچیان را بدون آسیب هم نمی گذاشت و سر و دست یا لباس آنها را هم می سوزاند . در این بین فشفشه هایی هم به طرف هوا شلیک می شود که در ارتفاع نسبتاً زیاد منفجر گردیده و جرقه های ستاره مانند و رنگارنگ زیادی را به اطراف پخش می کرد. نوع دیگر آتشبازی لوله های کوتاهی بود که آنها را با زنجیر به زمین میخ کرده بودند و در این لوله ها باروت ریخته و از دهانه آنها آتش و جرقه به خارج پخش می شد و آنها را ایرانی ها «خمپاره» می نامیدند.
اولئاریوس درباره دسته های عزاداری و قمه زنی در اردبیل در ماه محرم می افزاید: فردای آنروز ، قبل از طلوع آفتاب مراسم تشییع جنازه شهیدان کربلا انجام شد ، بدین معنی که دسته بزرگی با علم و کتل و بیرق با عده ای اسب و شتر که آنها را سیاه پوش کرده و تابوت های نیلگونی را شبیه به اجساد روی آنها گذاشته بودند ، در خیابانها و کوچه های شهر شروع به گردش کردند. روی بعضی از شترها و اسبها کودکان و پسر بچه هایی را به عنوان بازماندگان شهدای کربلا نشانده بودند و به زین و روپوش نیلگون این اسبها و شترها تیرهایی فرو رفته بود که به منزله تیرهایی بود که کفار و دشمنان حسین به طرف آنها پرتاب کرده بودند. روی بعضی از اسبها و شترها هم تیر و کمان و شمشیر و کلاه خود و زره و سایر سلاح قدیمی را به عنوان سلاح باقیمانده از شهدا حمل می کردند. پس از طلوع آفتاب این عده در جلوی مزار شیخ صفی جمع شده و به تیغ زنی پرداختند. بدین معنی که عده ای با چاقو ، بازوهای خود را خراش داده و مجروح می کردند و جمعی هم رگهای خود را زده و از آنها خون جاری می شد ، به طوریکه تا حوالی ظهر زمین این میدان را خون فرا می گرفت. عده ای از پسران و نوجوانان که بازوهای خود را خراش داده و مجروح کرده بودند با مشت روی این جراحات کوبیده و تمام سر و صورت و دست خود را خونین کرده بودند. ایرانی ها این کار را به یادبود خونریزی و شهادت حسین و یاران او می کنند و معتقدند با خونی که از آنها جاری می شود گناهان شسته می شود و کسانی که در ایام عاشورا و روز شهادت علی و عیدقربان بمیرند ، آمرزیده خواهند شد.
نویسنده محمدرضا غفارزاده در شنبه 90/8/14 |
نظر